هانای عزیزمهانای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 23 روز سن داره

دنیای شگفت انگیز از جنس هانا

حس مادرانه

این همه تجربه این همه حس های خوب فقط فقط به خاطر وجودتوست!!!!!!!! هنوز باورم نمیشد که من مامان شدم هنوز باورم نمیشد که تو کنار قلب من آرومی هنوز باورم نمیشد که درکنارم یک فرشته است همه اینها وقتی باورکردم که  تو زردی گرفتی برای اینکه باید دو روز در دستگاه میموندی وبرای گرفتن خون, رگ های دست وپات کبود شده بودبه دلیل بی دقتی پرستاران برای اولین بار برایت گریه کردم وفهمیدم: فرشته کوچلوی من به ضربان قلبم وصل است وکوچکترین ناراحتی برای او قلبم را به درد میاورد ومن  واقعا نمیتوانم این درد را تحمل کنم . انگار یک حسی از پشت در قلبم من را صدا میزد ومیخواست وارد شود اول متوجه نشدم ولی بعد گذشت زمان کوتاه متوجه شدم که آن ح...
30 فروردين 1393

به استقبال فرشته کوچلو

خدای من زندگی گاهی اوقات واقعا یک رنگ دیگریست با آمدن هانای دوست داشتنی حس زندگی دوچندان شد وبا تمام وجود از خدا متشکرم با بت هدیه زیبا که به من و بابایی اهدا  کرد صبح روز موعود(24 فروردین93) به همراه مامانم و بابایی به بیمارستان مسعود رفتیم چند ساعت قبل عمل ما در آنجا بودیم برای یک سری از کارهای بیمارستان.... بعد از مشخص شدن اتاق و گرفتن عکسای یادگاری من راهی اتاق عمل شدم حسم جدااز  خوشحالی و ذوق زیاد کمی ترس هم بود اما شیرین ... برای اولین بار به اتاق عمل میرفتم ولی با این وجودبعد از چند ساعت از اتاق عمل برگشتم و وقتی که به هوش آمدم اولین چیز که من را متوجه خودکرد درد زیر شکمم بود که افتضاح دردش زیاد بود از اینها بگذریم.....
28 فروردين 1393
1