حس مادرانه
این همه تجربه این همه حس های خوب فقط فقط به خاطر وجودتوست!!!!!!!! هنوز باورم نمیشد که من مامان شدم هنوز باورم نمیشد که تو کنار قلب من آرومی هنوز باورم نمیشد که درکنارم یک فرشته است همه اینها وقتی باورکردم که تو زردی گرفتی برای اینکه باید دو روز در دستگاه میموندی وبرای گرفتن خون, رگ های دست وپات کبود شده بودبه دلیل بی دقتی پرستاران برای اولین بار برایت گریه کردم وفهمیدم: فرشته کوچلوی من به ضربان قلبم وصل است وکوچکترین ناراحتی برای او قلبم را به درد میاورد ومن واقعا نمیتوانم این درد را تحمل کنم . انگار یک حسی از پشت در قلبم من را صدا میزد ومیخواست وارد شود اول متوجه نشدم ولی بعد گذشت زمان کوتاه متوجه شدم که آن ح...